بیا تا لیلی ومجنون شویم/افسانه اش با من
بیا با من به شهر عشق رو کن/خانه اش با من
بیاتا سر به روی شانه هم/راز دل گوییم
اگه موییت چو روزم شد پریشان/شانه اش با من
سلام ای غم سلام ای آشنای مهربان دل
پر پرواز وا کن چو پرستو/لانه اش با من
مگو دیوانه کو زنجیر گیسو را زهم وا کن
دل دیوانه / دیوانه / دیوانه اش با من
در این دنیای وا نفسا ی حسرتزای بی فردا
خدایا عاشقان را غم مده/شکرانه اش با من
مگر دیو سمندر در دل آتش نمیسوزد
تو گرمم کن به افسون/گرمی افسانه اش با من
چه بشکن بشکنی دارد/فلک در کار سر مستان
تو پیمان بشکنی/نشکستن پیمانه اش با من
تو که رفتی...
دلم به دنبال تو میدوید
امانمیدانم پشت کدام حصار جا ماند
که من امروز از تو بی خبرم...
نازنینم...
هنوز خوشبختی من
دوست داشتن توست...
پی واژه ای میگردم
وارسته وخالی ورها از من
آخر میدانی خداوند
مادامی که واژه میگوید:
من میپرستم
هنوز منو منیتم با
منو بر پرستشم
مستولی است
حال آنکه باید تنها تو باشی
تو
من چه کنم خداوند؟
چه کنم که در آن پرستشت
از منو میم افعالم
فارغ شوم
و یار میجویم
واین جستنو در گرد خویش گشتنم
در نظرت چه خنده آور است
از این لحظه پرستشم را بر من بپذیر
و ببخش
که نا خالصی خلوص واژه ی ناب پرستشم.
وبر گستاخیم
که تو را یار خواندم و از تو یاری خواستم
خرده مگیر
و حالا منو پرستشو یاری ودیگر واژه هایم
وقتی که نزدیکتر از من و مقابل رحمت تو...
در منی...
چه جست وجو
ای نزدیکتر از....
احتمالا یه چند وقتی نمیام سراغ غم آبادم.دلم برای همه اونایی که این چند وقت نمیبینمشون تنگ میشه.باید یه کاری بکنم که یکم طول میکشه.مجبورم وگرنه اصلا طاقت دوریشو ندارم.کاش مسایل ساده تر از اونی بود که ما مجبور بشیم بعضی وقتا کارایی رو بکنیم که دوست نداریم.دلم تنگ میشه یه عالمه
ما میتوانیم به کمک تفکر تخیل وقدرت خلاقیت
درباره آنچه که ممکن است وجود داشته باشد
تعمق کنیم
وتصویری از آنچه که میتوانیم باشیم تجسم کنیم
وبه دنبال آن تصویر
در واقعیت زندگی بگردیم