در شب کوچک من افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهره ویرانیست
گوش کن
وزش ظلمت را میشنوی؟
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم
من به نومیدی خود معتادم
گوش کن
وزش ظلمت را میشنوی؟
در شب اکنون چیزی میگذرد
ماه سرخست و مشوش
و بر این بام که هر لحظه در او بیم فروریختن است
ابرها همچون انبوه عزاداران
لحظه باریدن را گویی منتظرند
لحظه ای
و پس از آن هیچ
پشت این پنجره شب دارد میلرزد
و زمین دارد
باز میماند از چرخش
پشت این پنجره یک نامعلوم
نگران من و توست
ای سراپایت سبز
دستهایت را چون خاطره ای سوزان در دستان عاشق من بگذار
و لبانت را چون حسی گرم از هستی
به نوازش لبهای عاشق من بسپار
باد ما را با خود خواهد برد
مرسی که سر زدی.فراموشت نمیکنم بازم بهت سر میزنم.راستی پست قشنگی بود
میتونه ی بهانه ی خوبی واسه برگشتش باشه..دست رد به سینش نزن که جواب خوبی از خدا نمیگیری!
این مریم بانو از همون اول واسه من بوده.ولی نه،به دستش نیاوردم.
نه حوصلم سر نمیره.ID مو گذاشتم.الان ادت میکنم بیام داستانتو بشنوم..
حرفت باهال بودا .. روش فکر میکنم . آخه من از آخر مهر کم میام نت ..
اولا یه مذرت خواهی ... چون من همین الان فکر میکردم تو مردی ( خنده )
دوما خب من نت نیام بیرون نت واسه تحقیق دستم خیلی باز میشه ...
میتون برم تحقیق یا کتابخونی
حالا چرا میزنی عزیز ؟
خب فعلا که من نت هستم تنها کار اینه که دو تایی یه موضوع رو انتخاب کنیم و بریم در موردش تحقیق ...
ام بعد اینکه من نت نیام رابطه مون قطع میشه خب !!
اون وقت چاره ای نیست جز پیام هایی که اخر هفته برای هم میذاریم