پرنده گفت:چه بویی چه آفتابی آه
بهار آمده است
و من به جست و جوی جفت خویش خواهم رفت
پرنده از ایوان
پرید/مثل پیامی پرید و رفت
پرنده کوچک بود
پرنده فکر نمیکرد
پرنده روزنامه نمیخواند
پرنده قرض نداشت
پرنده آدم ها را نمیشناخت
پرنده روی هوا
و بر فراز چراغ های خطر
در ارتفاع بی خبری میپرید
و لحظه های آبی را
دیوانه وار تجربه میکرد
پرنده/آه فقط یک پرنده بود
زیبا بود مرسی
خب بالاخره چیکار کنیم ؟
خوب بود
مرسی از احساساساسات قشنگت که ابراز کردی ( خنده )
سلام چرا به من سر نمیزنی؟
منتظرما!