غم آباد

دلم برای کسی تنگ است که چشم های قشنگش را به عمق آبی دریای واژگون میدوخت

غم آباد

دلم برای کسی تنگ است که چشم های قشنگش را به عمق آبی دریای واژگون میدوخت

تو اون شام مهتاب

 

تو اون شام مهتاب 

کنارم نشستی 

عجب شاخه گل وار 

به پایم شکستی  

قلم زد نگاهت  

به نقش آفرینی 

که صورتگری را  

نبود این چنینی 

... 

تو دونسته بودی 

چه خوش باورم من  

  

... 

 

تا گفتم کی هستی 

تو گفتی یه بیتاب 

تا گفتم دلت کو 

تو گفتی که دریا 

قسم خوردی بر ماه 

که عاشق ترینی 

تو یه جمع عاشق تو صادق ترینی 

همون لحظه ابری  

رخ ماهو آشفت 

به خود گفتم ای وای 

 

   

 مبادا دروغ گفت؟  

...  

 

 گذشت روزگاری از اون لحظه ناب 

که معراج دل بود 

به درگاه مهتاب 

درون درگه عشق 

چه محتاج نشستم 

تو هر شام مهتاب 

 به یادت شکستم 

 از این شکستن  

خبر داری یا نه؟

هنوز شور عشقو 

به سر داری یا نه؟ 

نظرات 1 + ارسال نظر
عماد جمعه 30 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:16 http://lovr3.blogsky.com

چرا گذشته الما جانم خدابد نده

بدجوری هم گذشت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد