غم آباد

دلم برای کسی تنگ است که چشم های قشنگش را به عمق آبی دریای واژگون میدوخت

غم آباد

دلم برای کسی تنگ است که چشم های قشنگش را به عمق آبی دریای واژگون میدوخت

سراب

سراب رد پای توکجای جاده پیدا شد 

کجا دستاتوگم کردم که پایان من اینجا شد 

کجای قصه خوابیدی که من تو گریه بیدارم 

که هر شب حرم دستاتوبه آغوشم بدهکارم 

تو بادلتنگی های من توبا این جاده همدستی 

تظاهر کن ازم دوری تظاهر میکنم هستی 

تو آهنگ سکوت توبه دنبال یه تسکینم 

صدایی تو جهانم نیست فقط تصویر میبینم 

 

یه حسی ازتو در من هست که میدونم تورو دارم 

واسه برگشتنت هرشب درارو باز میذارم

مرا به یاد بیاور

مرا به یاد بیاور وقتی که رفته ام! 

وقتی رهسپار سرزمین سکوت شده ام 

وقتی که دیگر نمیتوانی دستم را در دست بگیری 

و من نمیتوانم میان ماندن و رفتم دو دل باشم 

به یاد بیاور مرا وقتی که دیگر نمیتوانی 

برنامه ی روزهای آینده را برایم بگویی 

تنها مرا به یاد بیاور... 

دیگر برای هر حرف یا نیایشی دیر است 

و اگر مرا زمانی از یاد بردی 

و سپس باز به یاد آوردی 

اندوهگین نباش! 

چون اگر این تاریکی و تباهی مرا رها کند 

نشانی از افکار گذشته من میابی 

این که بهتر است مرا فراموش کنی و لبخند بزنی 

تا اینکه به یاد من باشی اما ساکت و اندوهگین!!!

بی تفاوت

نمیدونم چی باید بگم... 

به خاطر اون کار بجه گانه که اتفاقا چه خوب شد که شد... 

اما بی تفاوتی بد ترین کاره ممکنه... 

و من بی تفاوت خواهم بود!!!