وقتی دلتنگ شدی به یاد بیار
کسی رو که خیلی دوستت داره
وقتی نا امید شدی به یاد بیار
کسی رو که تنها امیدش تویی
وقتی پر از سکوت شدی به یاد بیار
کسی رو که به صدات محتاجه
وقتی دلت خواست از غصه بشکنه به یاد بیار
کسی رو که توی دلت یه کلبه ساخته!!!
گفتی چشمها را باید شست
شستم ولی...
گفتی جور دیگر باید دید/دیدم ولی...
گفتی زیر باران باید رفت/رفتم ولی...
او نه چشم های خیس و شسته ام را
نه نگاه دیگرم را
هیچکدام را ندید
فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت:
دیوانه باران زده!!!
همیشه آشتی میان دو نفر ممکن نیست
ممکن وداعی درونی است
رها کردن!
با تو
و انتظاراتم از تو
وداع میکنم!
بیرون میروم از زندگی ات
و به زندگی ام باز میگردم!
گاهی بهای زیستن در آزادی
این است
وای خدای من الان یه چیزی دیدم که داغ کردم
واقعا خوشحالم که تو این وضعیت نیستم
دیوونه کننده است
خدایا شکرت که منو از اون جهنمی که داشتم می افتادم توش نجات دادی