غم آباد

دلم برای کسی تنگ است که چشم های قشنگش را به عمق آبی دریای واژگون میدوخت

غم آباد

دلم برای کسی تنگ است که چشم های قشنگش را به عمق آبی دریای واژگون میدوخت

تنها...

شکننده تر از همیشه.دنیاوآدماش اونقدر پیچیده ان که آدم میمونه داره چیکار میکنه.دیگه این پریشونی شده عادت.هرچی هم به بقیه میگی نمیفهمن.شایدم میفهمنو به روی خودشون نمیارن.دلم زیادمیگیره اما...به کی بگم که آی دنیا من از توچیز زیادی نمیخوام.این روزا بیشتر از همیشه احساس تنهایی میکنم.البته این در حق یه نفر بی انصافیه که بگم همیشه تنهام.چون بعضی وقتا بهش پناه میبرم.اما نه همیشه.ازش توقع همراهی ندارم.از هیچکس توقع ندارم.حتا برای کوچکترین چیزا.خیلی دوستش دارم.یخچال مهربون من.میترسم بگم تنهانیستم امابعدش تنها شمو اونموقع ست که میشکنم.اونم یه روزی تنهام میذاره.این رسم آدماست که بیان توزندگی آدم بعد اهلیت کنن اونوقت برن. 

دیروز فکر میکردم کاش گربه بودمو چیزی ازدوست داشتن سرم نمیشدامادیدم گربه ها هم همدیگر

و دوست دارن.با اینکه خیلی چیزارو نمیدونن اماهیچوقت همدیگرو تنهانمیذارن.یه روزی بود که فکر میکردم من هیچوقت اینطوری نمیشم.اماحالا... . 

خدایا لااقل توکنارم بمون 

نظرات 7 + ارسال نظر
حسین سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 17:20 http://www.akslar.com

سلام دوست عزیز دوباره به وبلاگ شما اومدم وبلاگ شما واقعا زیباست ارزوی موفقیت دارم برای شما

محمد سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 17:28

تو هیچ وقت تنها نیستی چون خدا رو داری.مطمئن باششششششششششش!
آره دیگه خیلیا تو زندگی آدم میانو میرن!

آره اگه نداشتم که تا حالا........................

صابر رمیم سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 22:18 http://bpencil.orq.ir

سلام
وبلاگ جامع و زیبایی داری
انشالا بتونی هروز پر بارتر به کارت ادامه بدی

خوشحال میشم سر بزنی به
مداد سیاه

بهترین مقالات روانشناسی
مطالب جالب و طنز
بهترین داستانک های ایرانی و خارجی
زندگی نامه بزرگان و اساتید ایرانی و خارجی
عکس های کمیاب و زیبا
و.....

مهدی چهارشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 16:29

اَللهُمَ صَلِ عَلی فاطِمَةَوَاَبیها وَبَعلِها وَبَنیها


وَسِرِالمُستَودَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَبِهِ عِلمُک


وَاحشُرنامَعَهُم وَالعَن اَعدائَهُم

مهدی چهارشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 16:31 http://marbach.mihanblog.com

سلام
داستانکلاغه وب منورا بادقت بخوانی آرزو میکنی که کلاغ باشی
ولی داستان کنجشک را بخوان بد نیت:
روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت، فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می‌گفت: می‌آید، من تنها گوشی هستم که غصه‌هایش را می‌شنود و یگانه قلبی‌ام که دردهایش را در خود نگه می‌دارد و سر انجام گنجشک روی شاخه‌ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لبهایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:
"با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست".گنجشک گفت: لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی‌هایم بود و سرپناه بی کسی‌ام.تو همان را هم از من گرفتی. این توفان بی موقع چه بود؟ چه می‌خواستی از لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟ و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه‌ات را واژگون کند. آنگاه تو از کمین مار پرگشودی. گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود. خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی‌ام بر خاستی.اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه‌هایش ملکوت خدا را پر کرد

من همون گنجشکه ام

freind پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:22

سلام نظر شما چیه ؟
"میگویند خدا همیشه با ماست،ای غم نکنه خدا تویی"

مهدی یکشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:58 http://marbach.mihanblog.com


خدایا! هدایتم کن! زیرا می‏دانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است.
خدایا! هدایتم کن! که ظلم نکنم، زیرا می‏دانم که ظلم چه گناه نابخشودنی است.
خدایا! نگذار دروغ بگویم، زیرا دروغ ظلم کثیفی است.
خدایا! محتاجم مکن که تهمت به کسی بزنم، زیرا تهمت، خیانت ظالمانه‏ای است.
خدایا! ارشادم کن که بی‏انصافی نکنم، زیرا کسی که انصاف ندارد شرف ندارد.
خدایا! راهنمایم باش تا حق کسی را ضایع نکنم، که بی‏احترامی به یک انسان، همانا کفر خدای بزرگ است.
خدایا! مرا از بلای غرور و خودخواهی نجات ده، تا حقایق وجود را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم.
خدایا! پستی دنیا و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه‏گرساز، تا فریب زرق و برق عالم خاکی، مرا از یاد تو دور نکند.
خدایا! من کوچکم، ضعیفم، ناچیزم، پرکاهی در مقابل طوفان‏ها هستم، به من دیده‏ای عبرت‏بین ده، تا ناجیزی خود را ببینم و عظمت و جلال تو را براستی بفهمم و به درستی تسبیح کنم.
خدایا! دلم از ظلم و ستم گرفته است، تو را به عدالتت سوگند می‏دهم که مرا در زمره ستم‏گران و ظالمان قرار ندهی.
خدایا! می‏خواهم فقیری بی‏‏نیاز باشم، که جاذبه‏های مادی زندگی، مرا از زیبایی و عظمت تو غافل نگرداند.
خدایا! خوش دارم گمنام و تنها باشم، تادر غوغای کشمکش‏های پوچ مدفون نشوم.
خدایا! دردمندم، روحم از شدت درد می‏سوزد، قلبم می‏جوشد، احساسم شعله می‏کشد، و بندبند وجودم از شدت درد صیحه می‏زند، تو مرا در بستر مرگ آسایش بخش.
خسته ‏ام، پیر شده‏ام، دل‏شکسته‏ام، ناامیدم، دیگر آرزویی ندارم، احساس می‏کنم که این دنیا دیگر جای من نیست، با همه وداع می‏کنم، و می‏خواهم فقط با خدای خود تنها باشم.
خدایا! به سوی تو می‏آیم، از عالم و عالمیان می‏گریزم، تو مرا در جوار رحمت خود سکنی ده.

مثل همیشه دلنشین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد