غم آباد

دلم برای کسی تنگ است که چشم های قشنگش را به عمق آبی دریای واژگون میدوخت

غم آباد

دلم برای کسی تنگ است که چشم های قشنگش را به عمق آبی دریای واژگون میدوخت

رد پا

 

 

آن هنگام که مکان همیشگییمان را طی میکنیم  

دوستت دارم 

 

آن هنگام که نگرانی و زمان را  

از یاد میبری  

دوستت دارم 

 

آن هنگام که پذیرش آزادی میبخشدو 

عشق/حقیقت را در آغوش میگیرد 

دوستت دارم 

 

بیدار شدن در کنار تو/بعد از یک روز پر هیاهو 

خواب آلوده میان پاره های رویا وروزی تازه 

 

بیدار شدن در کنار تو/حس کردن دستانت 

هوشیار شدن در آغوشت  

و از آن لحظه ی رویینه کننده استفاده کردن!!  

 

 پاییدن نفسهایت 

که رفته رفته منظم میشوند 

 

دست محتاطم به دنبال لمس توست 

تا با نوازشهایم به چشمانم خیره بمانی...

 

تو وهمه آنچه با توست را دوست دارم 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد