غم آباد

دلم برای کسی تنگ است که چشم های قشنگش را به عمق آبی دریای واژگون میدوخت

غم آباد

دلم برای کسی تنگ است که چشم های قشنگش را به عمق آبی دریای واژگون میدوخت

گوش کن

 

 

نمیدونم چرا بعضی وقتا هر کاری میکنی نمیشه.انگار نباید بشه. 

انگار باید تو باشی و آرزوی اونا.انگار باید وایسی تا خودش به موقع بشه. 

ولی نمیدونی تا کی. 

دوست دارم وقتی برای خواستنی هام تلاش میکنمو نمیشه.لا اقل اینو بهم ثابت میکنه که برام ارزش داره. 

تا جایی که بشه تلاش میکنم اما میترسم یه روزی بزنم به سیم آخروهمه چیزو ساده بگیرمو... 

نمیدونم کی اینو میخونی اما هر وقت خوندی بدون که الان دارم همه تلاشمو میکنم که بهترین راهو انتخاب کنم. 

کار زیاد دارم که نا تموم مونده و باید انجام بدم و فرصت واسه فکر کردن زیاد دارم.اما ترسم از یه چیز دیگس... 

مثل اون روز که نوشتم از ترسم میترسم و تو گفتی من پیشتم نترس.اما... 

کاش ترسو نبودی.کاش... 

یادته اون روز چقدر برام حرف زدی؟یادته چه حالی بودم؟یادته بعد حرفات بهم چی گفتی؟آخه اونا چی بود که گفتی؟ 

همه چیز یه تاوانی داره.اما کارهایی که من به عهدشون میگیرم سخت ترین تاوانارو داره.میترسم دیگه توانی واسه تاوان های بعدی نمونه. 

 

من که اومدم...تا آخرشم میرم 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد