غم آباد

دلم برای کسی تنگ است که چشم های قشنگش را به عمق آبی دریای واژگون میدوخت

غم آباد

دلم برای کسی تنگ است که چشم های قشنگش را به عمق آبی دریای واژگون میدوخت

دیوانه باران زده

 

 

گفتی چشمها را باید شست 

شستم ولی... 

گفتی جور دیگر باید دید/دیدم ولی... 

گفتی زیر باران باید رفت/رفتم ولی... 

او نه چشم های خیس و شسته ام را 

نه نگاه دیگرم را 

هیچکدام را ندید 

فقط در زیر باران  با طعنه ای خندید و گفت: 

 

دیوانه باران زده!!! 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد