من به آغوش زمین نزدیکم
نبض گلها را میگیرم
آشنا هستم با سرنوشت تر آب
عادت سبز درخت
روح من در جهت تازه اشیا جاریست
تو رنجه بودی زدیدن من ولی سفر را بهانه کردی
مرا در این غم زپا فکندی اسیر آه شبانه کردی
به روزگاران چوعندلیبی به یاد رویت ترانه خواندم
به وقت رفتن به تیر غم ها گلوی مارا نشننه کردی
اگر زدستم به جان رسیدی وگر محبت زمن ندیدی
مرا ببخشا خطا زمن بود تو ای پری رو خطا نکردی
نشانی ازما دگر نجویی بهانه بس کن چرانگویی
که رنجه بودی زدیدن من ولی سفررا بهانه کردی