-
نمیخوام
جمعه 18 فروردینماه سال 1391 20:38
به تو که نگاه میکنم...یادداستانی که به تازگی تو مجله خوندم می افتم... امیدوارم به آخرش نرسه.
-
چرا
جمعه 18 فروردینماه سال 1391 20:35
وقتی دیگه چاره ای نداری داد میزنی... وبعدش میگی ببخشید... و من... داد میزنم...بعدش میگم ببخشید. من و تو!!!! چراشدیم ما؟؟؟
-
جهانی
جمعه 11 فروردینماه سال 1391 10:11
به اقوام و ملل جهان حسادت نکن/عنقریب است که تو هم جهانی شوی
-
گل من
چهارشنبه 9 فروردینماه سال 1391 20:41
کرورها سال است که گل ها خار میسازند/و با وجود این کرور ها سال است که بره ها گل ها را میخورند آنوقت هیچ مهم نیست آدم بداند پس چراگلها واسه ساختن خارهایی که هیچ وقت خدا به دردشان نمیخورداینقدر به خودشان زحمت میدهند؟ جنگ میان بره ها و گلها هیچ مهم نیست؟ اگر من گلی را بشناسم که تو همه دنیاتک است... وجز تو اخترک هیچ جای...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 اسفندماه سال 1390 20:11
دپسرده ام
-
تولدم
سهشنبه 8 آذرماه سال 1390 18:17
ـ اصلا راضی نبود جای دیگه ای برود خدا گفت:دیگر وقتش رسیده است ـ من اینجا کاری ندارم جز شادی و خوشبختی چرا باید از اینجا بروم...؟ آنجا شادی منتظر توست! ـ چطو باید جایی برم که قبلا نرفتم و هیچ کس رو نمیشناسم؟ کم کم میشناسی! ـ تازه من اونجاتنها هستم اگر برام اتفاقی بیفته کی ازم مراقبت میکنه؟ من برات فرشته ای میفرستم که...
-
هیچ کس
شنبه 16 مهرماه سال 1390 09:49
هیچ کس مسئول خوشحال کردن تو نیست
-
ببخش
دوشنبه 11 مهرماه سال 1390 17:48
هر کسیو به خاطر هر چیزی ببخش
-
خالی
جمعه 28 مردادماه سال 1390 18:46
اینجا تا چشم کار میکند جای تو خالیست
-
بودن درکنارت
سهشنبه 25 مردادماه سال 1390 11:03
آمدی پیشم دوست دارم یادت باشد که جز تو کسی در ذهنم نخواهد آمد تا همیشه به یادتم و دوست دارم
-
من آواز خواندم
پنجشنبه 23 تیرماه سال 1390 20:59
من برای تو آواز خواندم اما تنها ماه آواز مرا به خاطر سپرد !! من آواز خواندم و این نغمه های بی پروا رها از قلب و حنجره اگر تنها در یاد ماه مانده باشد باز هم لطف بزرگی است یادش بخیر
-
.
دوشنبه 20 تیرماه سال 1390 18:01
عشق ایمان مرگ
-
برو
یکشنبه 19 تیرماه سال 1390 15:48
تا پایان راه برو و ادامه بده
-
امشب سر ظهر
جمعه 1 بهمنماه سال 1389 14:32
امشب سر ظهر سوپر مارکت ها همه چیز را ارزان میفروشند امشب سر ظهر کودکان خانواده های خوشبخت به خانه ای دیگر فرستاده میشوندتا با هم زندگی کنند فیل ها/جوک هاب آدم ها را برای هم تعریف میکنند کشور ها با هم آشتی میکنند نخستبن نرگس های پاییزی پژمرده میشوند درست از زمانی که برگ ها از درخت ها بالا می افتد امشب سر ظهر کبوترها در...
-
۳
یکشنبه 21 آذرماه سال 1389 10:23
دل من در سبدی دل به نیل تو سپرد کاش نگهش میداشتی شاید به موسی شدنش می ارزید!!!
-
۲
پنجشنبه 18 آذرماه سال 1389 17:03
جنس این جام بلور است بازیچه شود میشکند
-
۱
یکشنبه 14 آذرماه سال 1389 12:00
تن من آن درخت است که خستگی تبرت را میگیرد عمیق تر بزن تو را سطحی نمیخواهم
-
تولدم
سهشنبه 9 آذرماه سال 1389 10:12
امروز نمیدونم خوشحالم یا ناراحت؟ اما به خاطر اینکه بهم اجازه زندگی داده شد حتما خوشحالم خودم به خودم تبریک میگم تولدت مبارک
-
به خاطر بیار
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 11:08
کی با یه جمله مثل من میتونه آرومت کنه اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونت کنه یادته...
-
نشکست
چهارشنبه 3 آذرماه سال 1389 15:35
چقدر برام سخت بود بعد از مدت ها دوباره... وقتی اومدم که رد شمو برم فقط دلم میخواست گریه کنم این بغض لعنتی بازم نشکست
-
به یاد بیار
پنجشنبه 27 آبانماه سال 1389 18:59
وقتی دلتنگ شدی به یاد بیار کسی رو که خیلی دوستت داره وقتی نا امید شدی به یاد بیار کسی رو که تنها امیدش تویی وقتی پر از سکوت شدی به یاد بیار کسی رو که به صدات محتاجه وقتی دلت خواست از غصه بشکنه به یاد بیار کسی رو که توی دلت یه کلبه ساخته!!!
-
دیوانه باران زده
دوشنبه 24 آبانماه سال 1389 11:08
گفتی چشمها را باید شست شستم ولی... گفتی جور دیگر باید دید/دیدم ولی... گفتی زیر باران باید رفت/رفتم ولی... او نه چشم های خیس و شسته ام را نه نگاه دیگرم را هیچکدام را ندید فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت: دیوانه باران زده!!!
-
از زندگی ات...
جمعه 21 آبانماه سال 1389 11:58
همیشه آشتی میان دو نفر ممکن نیست ممکن وداعی درونی است رها کردن! با تو و انتظاراتم از تو وداع میکنم! بیرون میروم از زندگی ات و به زندگی ام باز میگردم! گاهی بهای زیستن در آزادی این است
-
غم مخور
دوشنبه 17 آبانماه سال 1389 18:22
باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور
-
براش متاسفم
شنبه 15 آبانماه سال 1389 11:48
وای خدای من الان یه چیزی دیدم که داغ کردم واقعا خوشحالم که تو این وضعیت نیستم دیوونه کننده است خدایا شکرت که منو از اون جهنمی که داشتم می افتادم توش نجات دادی
-
نمیذاری
شنبه 15 آبانماه سال 1389 10:51
دیگه بریدم تازه داشتم جون میگرفتما نمیذاری/نمیذاری بی انصافه بی رحم
-
گوش کن
پنجشنبه 13 آبانماه سال 1389 11:27
نمیدونم چرا بعضی وقتا هر کاری میکنی نمیشه.انگار نباید بشه. انگار باید تو باشی و آرزوی اونا.انگار باید وایسی تا خودش به موقع بشه. ولی نمیدونی تا کی. دوست دارم وقتی برای خواستنی هام تلاش میکنمو نمیشه.لا اقل اینو بهم ثابت میکنه که برام ارزش داره. تا جایی که بشه تلاش میکنم اما میترسم یه روزی بزنم به سیم آخروهمه چیزو ساده...
-
رد پا
دوشنبه 3 آبانماه سال 1389 16:04
آن هنگام که مکان همیشگییمان را طی میکنیم دوستت دارم آن هنگام که نگرانی و زمان را از یاد میبری دوستت دارم آن هنگام که پذیرش آزادی میبخشدو عشق/حقیقت را در آغوش میگیرد دوستت دارم بیدار شدن در کنار تو/بعد از یک روز پر هیاهو خواب آلوده میان پاره های رویا وروزی تازه بیدار شدن در کنار تو/حس کردن دستانت هوشیار شدن در آغوشت و...
-
منوببر
یکشنبه 2 آبانماه سال 1389 11:02
خدایا میخوام بخوابم
-
گاهی
یکشنبه 2 آبانماه سال 1389 09:04
گاهی گمان نمیکنی ولی میشود گاهی نمیشود/نمیشود که نمیشود گاهی هزار دوره دعا بی اجابتست گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود گاهی گدا/گدای گدایی و بخت نیست گاهی تمام شهر گدای تو میشود