-
بهم گفت......
یکشنبه 23 خردادماه سال 1389 13:22
امروزم خواست بهم بگه که خیلی هوامو داره.تو عین ناباوری من کاری رو که میخواستم بکنمو جلوشو گرفت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
-
تنها...
سهشنبه 18 خردادماه سال 1389 14:21
شکننده تر از همیشه.دنیاوآدماش اونقدر پیچیده ان که آدم میمونه داره چیکار میکنه.دیگه این پریشونی شده عادت.هرچی هم به بقیه میگی نمیفهمن.شایدم میفهمنو به روی خودشون نمیارن.دلم زیادمیگیره اما...به کی بگم که آی دنیا من از توچیز زیادی نمیخوام.این روزا بیشتر از همیشه احساس تنهایی میکنم.البته این در حق یه نفر بی انصافیه که بگم...
-
......
یکشنبه 16 خردادماه سال 1389 18:49
دوست خوبم تولدت مبارک
-
اعتماد
یکشنبه 16 خردادماه سال 1389 11:45
همیشه وقتی میای به کسی اعتماد کنی وفکر کنی اون مثل بقیه نیست میخوره تو ذوقت. وقتی میای کسی رو دوست داشته باشی وفکر کنی اون میتونه از تنهایی نجاتت بده بازم میخوره تو ذوقت... دیگه دارم از دست این دنیا و آدماش خسته میشم. دیگه داره باورم میشه نمیتونم.اما هنوز مطمئن نشدم.آخه تازه داشتم شروع میکردم. خواستم تجربش کنم اما...
-
یه روز خوب
جمعه 7 خردادماه سال 1389 16:11
سلام باورم نمیشه امروز یه اتفاق خیلی جالب برام افتاد.شایدم بیشتر از اون که جالب باشه منو به وجد آورد.حرف زدن به زبان گذشته رو خیلی دوست داشتم.امروز که داشتم بایکی از دوستام حرف میزدم خیلی اتفاقی یه جمله به زبان گذشته گفتم وتو عین ناباوری من اونم همونطوری جواب داد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! اصلا فکر نمیکردم که یه...
-
سر درگم
چهارشنبه 5 خردادماه سال 1389 20:34
در این غربت پریشانم از این سرگشتگی بیزار به این درماندگی مغلوب سرابی مانده تا دیدار پر از خاموشی نورم هویدا شد شب ظلمت نمانده پای پیمودن جدا ماندم من از حرمت پر از گم گشتگی هایم در این سودای سر درگم غباری مانده بر قلبم از آن بی مهری مردم پر از تکرار احساسم همان احساس وامانده به فصل زرد حسرت به پاییزی که جامانده نشسته...
-
در آن لحظه
یکشنبه 2 خردادماه سال 1389 10:29
در آن لحظه که من از پنجره بیرون نگاه کردم کلاغی روی بام خانه همسایه مابود وبر چیزی نمیدانم چه شاید تکه استخوانی دمادم تق و تق منقار میزد باز ونزدیکش کلاغی روی آنتن قار میزد باز نمیدانم چرا شاید برای آنکه این دنیا بخیل است وتنها میخورد هر کس که دارد در آن لحظه از آنتن چه امواجی گذر میکرد که در آن موجها شاید یکی نطقی در...
-
اینو خدا هم میدونه
شنبه 1 خردادماه سال 1389 11:42
دیروز تویه کتاب خوندم که اگه چیزیو میخوای ازخدا فقط دعا کن.زیاد اصرار نکن.امادیگه خسته شدم دیگه نمیخوام.امااین هنوزم برام سواله که چرا نمیتونیم حکمت کاراشو بدونیم.فقط الان یه چیزی میخوام که دلم میخواد برای آخرین بار بهم بده.بدجوری دارم دعا میکنم.دیروز که دوستم قضیه رو فهمیدگفت دیوونه شدی.گفتم آره امادیوونه ی...
-
قوی باش دوست خوب من
جمعه 31 اردیبهشتماه سال 1389 21:09
ا مروز رفتم ودیدم.همون جایی که خیلی وقت بود میخواستم برمو تردید داشتم... چقدر بد آدم کسی رو که دوستش داشته کسی که دوستش بوده ویه ع مر باهاش بوده ... رو از دست رفته ببینه. ببینی دیگه نمیتونه مثل قدیما باهات باشه! اما امروز فهمیدم آدمای دیگه میتونن جاشو بگیرن.امادلم گرفت از اینکه ما آدما چقدر زود به شرایطمون عادت...
-
پتانسیلتونو درک کنید
شنبه 25 اردیبهشتماه سال 1389 19:37
اگر شما پتانسیل خودتونو برای احساس خوب میدونستید دیگه هرگز از کسی نمیخواستید که متفاوت باشه تا شما بتونید احساس خوبی داشته باشید
-
نمیخوام الان اهلی شم
شنبه 25 اردیبهشتماه سال 1389 11:09
تازه دارم یه چیزایی رو یاد میگیرم.بعضی وقتا آدما به شکل عجیبی سر راه همدیگه قرار میگیرن.من همیشه نمیتونم بفهمم که دلیل اصلیش چیه.اما آدمای زیادی رو دورو برم دیدم که هر کدومشون یه دنیان.وقتی میبینی شون خیلی ساده ان ونه عجیب.اما یکم بیشتر که میشناسیشون میفهمی که چقدر پیچیده اند وبا دنیای تو یه دنیا فاصله دارن.دلم...
-
بره ی من کجاست؟
جمعه 24 اردیبهشتماه سال 1389 11:34
من در این تاریکی فکر یک بره روشن هستم که بیاید علف خستگی ام را بچرد
-
تو حق تعیین زنده گی ات را داری
پنجشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1389 15:55
آن هنگام که آغوشی به جای نثار امنیت نفس را به شماره آورد آن هنگام که دست ها به جای رها کردن نگه دارند وبه تصاحب در آورند آن هنگام که هر سخن نه آرامش خاطر که پیغام محدودیتی با خود داشته باشد تنها رهایی از قید عادات و وداع با مایی یک طرفه و تویی ستمگر راه نجات است این موهبتی است که هر کس حق تعیین زندگی خود را دارد
-
همیشه خدا یک پای بساط لنگ است
پنجشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1389 10:14
روباه گفت:سلام شهریار کوچولو برگشت اما کسی را ندید با وجود این با ادب تمام گفت:سلام صدا گفت:من اینجام زیر درخت سیب هستم شهریار کوچولو گفت:کی هستی تو عجب خوشگلی روباه گفت روباهم من شهریار کوچولو گفت:بیا با من بازی کن.نمیدانی چقدر دلم گرفته است... روباه گفت: نمیتوانم بات بازی کنم.هنوز اهلیم نکرده اندآخر....... شهریار...
-
این نیز بگذرد
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1389 19:14
روز اول که این وبلاگو میساختم یه لحظه پشیمون شدم اما شرایط طوری بود که نشد. هدفم از ساختن این غم آباد چیزی بود وحالا نیست. وقتی میام اینجا حس عجیبی دارم. دلم میخواد داد بزنم وبگم اما نمیشه بعضی وقتا دلمو میزنم به دریا ومیگم برمو... اماخیلی چیزا دستو پامو بسته.هیچوقت فکر نمیکردم یه روزی از این بابت گله کنم.همیشه...
-
واقعیت
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1389 08:51
مفسر واقیت نباش ناظر آن باش به واقیت فکر نکن آن را ببین
-
ای کاش
سهشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1389 09:41
ای کاش با تو میموندم ای کاش از تو میخوندم ای کاش لحظه هام بوی تورو داشت ای کاش ای کاش عشقت عشق دنیامه عشقت شوق فردامه عشقت ای کاش غم توی قلبم نمیذاشت ای کاش ای کاش ای وای قلبم بی تابه ای وای چشمام بی خوابه کاش بامن بودی هرشب هرجا مهتاب مهتابه
-
حال بد
دوشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1389 10:12
دیروز اصلا حال خوبی نداشتم.قبل ازاینکه برم سر کلاسم رفتم پیش بابام.لعنت به این حس لعنتی.بعد از اینکه از کافی نت برگشتم راهی دانشگاه شدم.تو راه داشتم زیارت پائولوکوئلیو رو میخوندم.نفهمیدم کی رسیدم. تو دانشگاه دوباره................................................................................................... ....
-
روح من کم سال است
یکشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1389 11:50
من به آغوش زمین نزدیکم نبض گلها را میگیرم آشنا هستم با سرنوشت تر آب عادت سبز درخت روح من در جهت تازه اشیا جاریست
-
سفر
یکشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1389 11:38
تو رنجه بودی زدیدن من ولی سفر را بهانه کردی مرا در این غم زپا فکندی اسیر آه شبانه کردی به روزگاران چوعندلیبی به یاد رویت ترانه خواندم به وقت رفتن به تیر غم ها گلوی مارا نشننه کردی اگر زدستم به جان رسیدی وگر محبت زمن ندیدی مرا ببخشا خطا زمن بود تو ای پری رو خطا نکردی نشانی ازما دگر نجویی بهانه بس کن چرانگویی که رنجه...