-
تو اون شام مهتاب
پنجشنبه 29 مهرماه سال 1389 21:30
تو اون شام مهتاب کنارم نشستی عجب شاخه گل وار به پایم شکستی قلم زد نگاهت به نقش آفرینی که صورتگری را نبود این چنینی ... تو دونسته بودی چه خوش باورم من ... تا گفتم کی هستی تو گفتی یه بیتاب تا گفتم دلت کو تو گفتی که دریا قسم خوردی بر ماه که عاشق ترینی تو یه جمع عاشق تو صادق ترینی همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت به خود گفتم...
-
چرا نمیبینمت؟
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 16:19
خداوندا خوب میدانم مرا در میان رنج هدایت میکنی نه به گرداگرد آن خدایی که اینطوری دوستم داری پس کجایی؟چرا من نمیبینمت؟
-
نار چشمت
دوشنبه 26 مهرماه سال 1389 08:29
گفته بودی که چرا محو تماشای منی و آنچنان محو که یک دم مژه بر هم نزنی مژه بر هم نزنم تا که زدستم نرود ناز چشم تو به قد مژه بر هم زدنی
-
میرم
پنجشنبه 22 مهرماه سال 1389 07:51
سلام دوستای گلم.حالتون؟گفتم یه مدت یه سری شعر مینویسم.نوشتم اما دیگه ادامه نمیدم.خسته شدم.فقط نمیدونم کی میخوام به ذهن آشفتم یه سرو سامونی بدم.اما به هرحال میدم.برام دعا کنید.امروز قراره برم جایی که... .نمیدونم آخرشم سرمو با این کارا به باد میدم.از دستم راحت میشین
-
قبس
دوشنبه 19 مهرماه سال 1389 08:19
کوله بار/توشه ای بر پشت و عصایی در مشت موسی وار راهی بیابان شبم گوسپند پراکنده وهمسر آبستن شلاق طوفان در پس پشت برگرده وپیش روی: فرعون فرعون فرعون ماندن/از دست رفتن است و چاره؟رفتن است از هیچ سو نه چراغی/نه قبس میروم موسی وار با ایمان به رسالتی که در دل دارم و کتاب عشقی که در کف آه/ای جاودان شب کوه طور/در این همسایگی...
-
خدایا
دوشنبه 12 مهرماه سال 1389 17:14
خدایا این وصل را هجران نکن
-
پرنده فقط یک پرنده بود
یکشنبه 11 مهرماه سال 1389 12:12
پرنده گفت:چه بویی چه آفتابی آه بهار آمده است و من به جست و جوی جفت خویش خواهم رفت پرنده از ایوان پرید/مثل پیامی پرید و رفت پرنده کوچک بود پرنده فکر نمیکرد پرنده روزنامه نمیخواند پرنده قرض نداشت پرنده آدم ها را نمیشناخت پرنده روی هوا و بر فراز چراغ های خطر در ارتفاع بی خبری میپرید و لحظه های آبی را دیوانه وار تجربه...
-
باد ما را با خود خواهد برد
جمعه 9 مهرماه سال 1389 10:27
در شب کوچک من افسوس باد با برگ درختان میعادی دارد در شب کوچک من دلهره ویرانیست گوش کن وزش ظلمت را میشنوی؟ من غریبانه به این خوشبختی می نگرم من به نومیدی خود معتادم گوش کن وزش ظلمت را میشنوی؟ در شب اکنون چیزی میگذرد ماه سرخست و مشوش و بر این بام که هر لحظه در او بیم فروریختن است ابرها همچون انبوه عزاداران لحظه باریدن...
-
آفتاب میشود
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 09:07
نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب میشود چگونه سایه سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب میشود نگاه کن تمام هستیم خراب میشود شراره ای مرا به کام میکشد مرا به اوج میبرد مرا به دام میکشد نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب میشود تو آمدی ز دور هاودورها ز سرزمین عطر ها ونورها نشانده ای مرا کنون به زورقی ز عاجها ز ابر ها...
-
آخرین جرعه این جام
شنبه 3 مهرماه سال 1389 09:32
همه میپرسند: چیست در زمزمه مبهم آب؟ چیست در همهمه مبهم برگ؟ چیست در بازی آن ابر سپید/ روی این آبی آرام بلند؟ که تورا میبرد اینگونه به ژرفای خیال چیست در خلوت خاموش کبوتر ها؟ چیست در کوشش بی حاصل موج؟ چیست در خنده جام؟ که تو چندین ساعت مات و مبهوت به آن مینگری؟ نه به ابر نه به آب نه به برگ نه به این آبی آرام بلند نه به...
-
بسته ای بار سفر
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1389 11:19
بسته ای بار سفر کوله بارت بر دوش چمدانت در دست نگهت خیره به راه...قصد رفتن داری چه بگویم به تو من؟ میتوانم به تو گویم که نرو...این خوشایند نیست هر چه میخواهی بکن...خالی از احساس است میتوانم بزنم نعره: بمان...چه تحکم آمیز!!! میتوانی بروی...بی تفاوت حرفی است میتوانم به تو گویم: گر روی چون گل تاخته به روی طوفان از غمت...
-
!!!
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1389 11:04
میخوام یه مدتی یه سری شعر بنویسم که ای کاش اون زمانی که با همه وجود مال من بود بهش توجه میکردم واینقدر سردو بی روح نبودم
-
و جاودانگی تنها در ساعتی
شنبه 20 شهریورماه سال 1389 13:47
دیدن دنیا در یک دانه شن و بهشت در یک گل وحشی تسخیر بی نهایت در کف دست تو و جاودانگی تنها در ساعتی!...
-
آیا این عشق است؟
شنبه 20 شهریورماه سال 1389 13:10
اگر در سرزمین عجایب زندگی میکردم بهتر از این بود! در واقعیت من وتو با هم غریبه ایم ودر رویای من یکرنگ وصمیمی نه در واقعیت میتوانم به تو نزدیک شوم ونه در رویاهایم از تو دور اکر در سرزمین عجایب زندگی میکردم از این بهتر بود... آیا این حس غریب عشق است؟ به من بگو آیا این عشق است؟
-
من
جمعه 12 شهریورماه سال 1389 18:08
من اجازه میدم دنیا اون طوری که دیگران هم میخوان وجود داشته باشه
-
مرا به یاد بیاور
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1389 11:48
مرا به یاد بیاور وقتی که رفته ام ورهسپار سرزمین سکوت شده ام وقتی که دیگر نمیتوانی دستم را در دست بگیری ومن نمیتوانم میان ماندن ورفتن دو دل باشم به یاد بیاور مرا وقتی که دیگر نمیتوانی برنامه روزهای آینده را برایم بگویی تنها مرا به یاد بیاور دیگر برای هر حرف یا نیایشی دیر است واگر زمانی مرا ازیاد بردی وسپس به یاد آوردی...
-
هشدار تا به خاک نریزی
سهشنبه 26 مردادماه سال 1389 12:05
لیلی ! چشمت خراج سلطنت شب را از شاعران شرق طلب میکند. من آبروی عشقم هشدار... تا به خاک نریزی
-
رازناکی زندگی
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 20:00
راز ناکی زندگی در پیش آمد های نهانی ودگرگونی های همیشه اش نهفته است
-
با من
چهارشنبه 20 مردادماه سال 1389 17:32
گل من باش یارا/خوار بامن! رخ از تو/دولت دیدار با من! تو مهری من زمین بیقرارم! به دورت گردش بسیار با من! تو ماه آسمانم باش هر شب! سرشک ثابت وسیار با من! امیدم! ناز صد ها بار با تو! نیاز صد هزاران بار با من! لبت را با لب من آشنا کن! چه ترسی؟پاسخ اغیار با من! به مستی/چشم بیمارت به من بخش! پرستاری از آن بیمار با من! شبی...
-
شیطان تو
دوشنبه 18 مردادماه سال 1389 09:34
شیطانت از سه راه وارد میشود: تهدید وعده حمله به نقطه ضعف تو
-
بگو چگونه
یکشنبه 17 مردادماه سال 1389 19:36
به او که تمام هستی ام را در غباری از غم پیچید و برای همیشه ترکم کرد. به او که دلم را زیر غرورش له کرد وجاده های عشقم را به بهای مقصدی نا چیز فروخت. به او که از من تا خودش فاصله کشید. چه سخت درد را بر بالهای شکسته خود میکشم و چه منتظر به لحظه مرگ می اندیشم. بگو بعد از تو که نفسم بودی چگونه زندگی کنم؟ بگو چگونه بدون تو...
-
صبر
پنجشنبه 14 مردادماه سال 1389 20:10
یه روزی یه جایی یه کسی یه جوری صبر داشته باش!!!
-
لحظه دیدار نزدیک است
دوشنبه 11 مردادماه سال 1389 17:49
لحظه دیدار نزدیک است باز من دیوانه ام مستم باز میلرزد دلم دستم باز گویی در جهان دیگری هستم های! نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ های! نپریشی صفای زلفکم را دست و آبرویم را نریزی دل ای نخورده مست لحظه دیدار نزدیک است
-
بدترین راه آزار خودمان
یکشنبه 10 مردادماه سال 1389 16:23
بدترین راهی که برای آزار خودمان پیدا کرده ایم راه عشق است ما همیشه رنج میکشیم یا به خاطر کسی که دوستمان ندارد یا به خاطر کسی که ترکمان کرده یا به خاطر کسی که ترکمان نمیکند اگر تنها هستیم به خاطر اینست که کسی ما را نمیخواهد اگر همسر داریم ازدواج را به بردگی تبدیل میکنیم و........... <زیارت/پائولو کوئیلو>
-
عجب صبری خدا دارد
شنبه 2 مردادماه سال 1389 10:00
عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان/جهان را با همه زیبایی وزشتی به روی یکدگر ویرانه میکردم. عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم که میدیدم یکی عریان ولرزان/دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین/زمینو آسمان را واژگون مستانه میکردم. عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم نه طاعت...
-
مخصوص خودت
پنجشنبه 31 تیرماه سال 1389 17:22
بیا تا لیلی ومجنون شویم/افسانه اش با من بیا با من به شهر عشق رو کن/خانه اش با من بیاتا سر به روی شانه هم/راز دل گوییم اگه موییت چو روزم شد پریشان/شانه اش با من سلام ای غم سلام ای آشنای مهربان دل پر پرواز وا کن چو پرستو/لانه اش با من مگو دیوانه کو زنجیر گیسو را زهم وا کن دل دیوانه / دیوانه / دیوانه اش با من در این...
-
تو که رفتی
پنجشنبه 31 تیرماه سال 1389 10:01
تو که رفتی... دلم به دنبال تو میدوید امانمیدانم پشت کدام حصار جا ماند که من امروز از تو بی خبرم... نازنینم... هنوز خوشبختی من دوست داشتن توست...
-
نیایش
سهشنبه 29 تیرماه سال 1389 14:17
پی واژه ای میگردم وارسته وخالی ورها از من آخر میدانی خداوند مادامی که واژه میگوید: من میپرستم هنوز منو منیتم با منو بر پرستشم مستولی است حال آنکه باید تنها تو باشی تو من چه کنم خداوند؟ چه کنم که در آن پرستشت از منو میم افعالم فارغ شوم و یار میجویم واین جستنو در گرد خویش گشتنم در نظرت چه خنده آور است از این لحظه پرستشم...
-
دلم تنگ میشه
پنجشنبه 3 تیرماه سال 1389 17:55
احتمالا یه چند وقتی نمیام سراغ غم آبادم.دلم برای همه اونایی که این چند وقت نمیبینمشون تنگ میشه.باید یه کاری بکنم که یکم طول میکشه.مجبورم وگرنه اصلا طاقت دوریشو ندارم.کاش مسایل ساده تر از اونی بود که ما مجبور بشیم بعضی وقتا کارایی رو بکنیم که دوست نداریم.دلم تنگ میشه یه عالمه
-
قدرت تفکر
سهشنبه 1 تیرماه سال 1389 20:42
ما میتوانیم به کمک تفکر تخیل وقدرت خلاقیت درباره آنچه که ممکن است وجود داشته باشد تعمق کنیم وتصویری از آنچه که میتوانیم باشیم تجسم کنیم وبه دنبال آن تصویر در واقعیت زندگی بگردیم